خليل آتشين سخن ؛ تبر به دوش بت شکن…………..خداي ما دوباره سنگ و چوب شد نيامدي
براي ما که خسته ايم نه ؛ ولي…………………………..براي عده اي چه خوب شد نيامدي
تمام طول هفته را به انتظار جمعه ام…………………..دوباره صبح؛ ظهر ؛ نه غروب شد نيامدي
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
هنوزم انتظارو انتظار است هنوزم دل به “ســيــنـــه” بي قرار است
هنوزم خواب ميبينم به شبها همان مردي که بر اسبي سوار است
همان مردي که جمعه آيد روزي … و اين پايان خوب انتظار است