سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
 
 
سعادت و بصیرت

شهید سعید است و شهادت سعادت***

این جمله امام است که بر سنگ مزار یکی از شهدای دزفول حک شده است

بر خود نبالیم که اهل بصیرتیم*****

ما باید بصیرت آفرین باشیم

این جمله یک بزرگواری بود که شب هنگام بر صفحه موبالیم نقش بست. مرا در فکر فرو برد. ... که تا بحال بر بصیرت آفرینی فکرنکرده بودم

آری چه رابطه ای بین بصیرت و سعادت است که امام اهل بصیرت را اینگونه سعید نام می نهد

الله اکبر

اینک یاد آن قطعه از وصیت نامه شهید جعفر خراط افتادم

اینک انگار رمز و رابطه بین سعادت و بصیرت را یافته بودم.

چشمم به وصیت نامه این شهید افتاده بود

اینگونه می سراید:   

بر بالای سنگ مزارش قطعه ای از وصیت نامه اش اینگونه حک شده بود

   راضی نیستم کسانی که به جمهوری اسلامی و ولایت حضرت امام خمینی معتقد نیستند بر سر مزارم بیایند(حتی نزدیکان) و در بالای سنگ مزارم یک عکس از من بگذارید که چهره ام خندان و مسرور باشد تا دشمنان بدانند از کار خود خوشحالیم و نگویند که با زور به جبهه رفته اند

بلی شهدا بصیر ترین افراد بودند و آری این است که: بصیرت باعث سعادت و سعادت تنها با شهادت محقق می شود

ویافته ام که چرا  حضرت آقا فقط برای این شعار سینه می زند

حسین حسین شعار ماست           شهادت افتخار ماست

به قول مرحوم آقا رضا 

خدایا منو فقط برای خودت انتخاب کن

یاعلی  

 

روشن نیا.




| [ کلمات کلیدی ] :
ن : احسان روشن نیا
ت : شنبه 89/11/16
زندگی زیباست اما شهادت زیباتر

شهدای ما آسمانی بودند، ولی از آسمان نیامده بودند! مثل ما زمینی بودند. گاهی زیاد فکر کردن نشانة آدم‌های بی‌حال و بی‌رمقی است که جربزة کار کردن ندارند. کسی که داخل اتوبوس خط واحد، هزار تومانی دست گرفته و دنبال بلیت اضافه می‌گردد، معلوم است که دنبال بلیت مجانی است! معلوم است نمی‌خواهد پول بلیت بدهد. مثل خیلی از ماها که معلوم است نمی‌خواهیم برای ارزش‌های جنگ و انقلاب هزینه‌ای بپردازیم. این روزها ارزش‌های جنگ و انقلاب کلی متفکر و نظریه‌پرداز دارد. اما خیلی‌ها در مسیر انقلاب، هزارتومانی دست گرفته‌اند و دنبال بلیت اضافه می‌گردند. بگذریم... این روزها با خود فکر می‌کنم که مهم‌ترین و مؤثرترین حرف‌های عالم ـ و البته اصلی‌ترین‌هایشان ـ همین حرف‌های به ظاهر بدیهی هستند. مثل وجود خدا ؛ این که امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر واجب است؛ این که حضرت محمد(ص) آخرین پیامبر اوست: این که شهدای جنگ ما راه امام حسین(ع) را ادامه دادند و... خیلی از همین قبیل بدیهیات دیگر. منتظر چه حرف‌ها و ایده‌های خاصی هستیم که از یک جایی شروع کنیم.این روزها که می‌گذرد، هر روز... احساس می‌کنم که کسی در باد... فریاد می‌زند... احساس می‌کنم که مرا... از عمق جاده‌های مه‌آلود، یک آشنای دور صدا می‌زند... (قیصر امین پور)

باور بفرمایید قصد پریشان نویسی ندارم. (گرچه آدمی مثل من برای چنین کاری نیاز به قصد و اراده ندارد! خود به خود این جوری خواهد شد!) اما در این دوره و زمانه هیچ حرف مهم، اصلی و اساسی و تأثیرگذاری وجود ندارد که بدیهی نباشد. نمی‌دانم! شاید مشکل امروز ما چیز دیگری است! البته نه این که به کار فرهنگی و تذکر ارزش‌های انقلاب و دفاع مقدس نیاز نداشته باشیم؛ آن هم در روزگاری که این همه ماهواره و رادیوی بیگانه و کانال‌های تلویزیونی ضد انقلاب، سایت رایانه‌ای، نشریات منافق و انواع و اقسام تصاویر سکسی مستهجن و... شیپور و طبل و دهل دست گرفته‌اند و بر آتش جنگ با ارزش‌ها می‌دمند.  ما هشت سال دفاع مقدس داشته‌ایم و نزدیک به سیصد هزار شهید. شهدای ما بدیهی است که ادامه دهندگان راه شهدای کربلا بوده‌اند. هر حرکت حسینی‌واری، یک حرکت زینبی واری در پی دارد. اتفاقاً اگر عاشورای حسینی یک روز باشد، کاروان زینبی چندین ماه طول می‌کشد. ده‌ها سال وقت نیاز است که از هشت سال جنگ حرف بزنیم. ولی همان طور که سراسر هشت سال جنگ را نبوغ و ابتکارات فردی رزمندگان اداره می کرد، در تبلیغ و ترویج فرهنگ شهدا نیز باید دست به ابتکار بزنیم.  «کلهم راء و کلهم مسئولا» همه ما مسئولیم؛ به نظر من برای زینبی کار کردن باید دوباره دست به دامان آنهایی شدکه عاشورا را رقم زدند بروید به پای صحبت جابازانی بنشینید که بقول شهید باکری بر سر عهد گذشته خود مانده اند ... بروید جگر شوخته آنها را ببینید بروید پا منبری سجاد حسین بن علی باشید. آری تنها آنهایند که بدیهیات را بدیهی نمی نگرند و تنها به کمک آنان است که می شود در این وانفسای آخر الزمان زینبی کار کرد. از عباس های خمینی مدد بگیرید.

 

مهدی فاطمه مراهم برای خودت انتخاب کن  آمین *




| [ کلمات کلیدی ] :
ن : احسان روشن نیا
ت : پنج شنبه 88/2/17
خانقاه عارفان( شلمچه)

خانقاه عارفان (شلمچه)

 

همین یه ماه پیش رفته بودیم. 17 اسفند 86. با بچه های هیئت. با اینکه من مسئول برنامه بودم و خیلی از بدبختی ها و دردسر ها رو سرم بود و همیشه تو خوردن و گشتن و گفتن آخری بودم ، ولی عجب حالی کردیم. خیلی این برنامه بهمون حال داد. اصلا از ماشین که پیاده شدیم حالمون عوض شد نمی دونستیم چی کار کنیم . بچه ها همین جوری یهو رفتن واسه تجدید وضو بعد که امدند پرچم هیئت رو باز کردیم من هم یه چند کلمه ای حرف زدم و برنامه امروز رو براشون گفتم و یا علی. را افتادیم بسمت مزار شهدای گمنام حسینیه شلمچه. تو را یهو صدام بلند شد، یاد امام زمان افتادم صدا زدم:

مثل تموم شهدا     به کام من عسل بزار

ارواح خاک مادرت   یکم به من محل بزار

 

اینو که خوندم خیلی از بچه ها زدن زیر گریه. دیکه سفره اون روز ما ایجوری پهن شد و شروع کردم به خوندن.

کجایید ای شهیدان خدایی ...

 

وارد حسینیه که شدیم بچه ها همه رفتن واسه زیارت. بعد از زیارت قرار بود بریم یه کوشه بشینیم عاشورا بخونیم و سینه بزنیم.

آخه روز رحلت حضرت رسول بود و شب شهادت حضرت امام حسن و امام رضا(ع) شلمچه هم که بودیم اصلا حال و هوایی دیکه داشت. مدام دلم هوای حضرت زهرا می کرد. اصلا اونجا بوی فاطمه می داد. رفتیم واسه زیارت عاشورا یکی از بچه ها که راوی جمع ما هم بود بلند شد چند خاطره تعریف کرد و آخرش هم گفت که مطمئن باشید شما دعوت شده شهدا هستید. بعد از زیارت عاشورای باحالی که خوندیم رفتیم برای نماز بعدش هم برای سوار شدن به ماشین برای برگشتن.

تو را برگشت یکی اؤ بچه ها شروع به خوندن مناجات امیر المومنین کرد و پشتبندش یکی از بچه های راوی از ارادت شهدا به امام و ولایت فقیه گفت و این نکته رو اشاره کرد که خیلی از شهدا به تبعیت از ر هبری حتی سر خودشون رو فدا کردند و ما چه کردیم...

 

بعد از شهدا ما چه کردیم...

 

بعدش هم من با نغمه ی :

شهدا شرمنده ایم آی شهدا شرمنده ایم

شروع کردم به خوندن دعای توسل. آخه بچه ها خواسته بودند تو این ایام دوباره بیایم و بریم مناطق دیگه روهم زیارت کنیم.

تعریف نباشه عجب دعا توسلی شد؛ از امام حسن می خونیم و از امام رضا و اون گنبد طلایی و عشق شهدا اصلا بچه ها دیگه داشتن از شدت گریه از حال می رفتن.

می دونی اصلا چیه ما جمعه ای بود که رفته بودیم منطقه و غروب جمعه هم داشتیم  بر می گشتیم. غروب جمعه ها هم که خیلی دل گیره مخصوصا ما که داشتیم با شهدا هم وداع می کردیم. خیلی سخت می شد کسی آروم باشه.

دوباره شروع کردم اول گفتیم

شهادت شهادت همه آرزومه

زیارت زیارت رویای ناتمومه

بعدش هم همه با هم ناله زدیم :

مثل تموم شهدا     به کام من عسل بزار

ارواح خاک مادرت   یکم به من محل بزار

 وقتی داشتم تموم می کردم دعا کردیم خدا دوباره قسمت کنه بیایم زیارت شهدا و همین جور هم شد. دو سه روز بعد دوباره نمی دونم چی جور فراهم شد رفتیم شلمچه. همین یه هفته پیش هم دوباره باهم رفتیم طلاییه.

رفقا از شهدا بخواهید یه مطمئن باشید دست خالی رد نمی شد. اصلا من که می کم بیاد برای ترک کناه هم از شهدا بخواهیم أی رفیق برای اینکه کناهانتو ترک کنی اؤ شهدىا بخواه کمکت کنندز امتحانش ضرری نداره.

من خواهشی که دارم اینه که بروید که زندگی نامه شهدا را بخوانید.

از بین همه کتاب های که خوندم

کتاب خاک های نرم کوشک (سعید عاکف) خیلی به دلم چسبید. اصلا آخر کتاب بود. آخر عشق به اهل البیت و حضرت زهرا (س). از امداد های غیبی که به شهدامون شده بود نوشته. خود مقام معظم رهبری توصیه کردن این کتاب رو حتما بخونید.

یه تا آمپول معنویت هم براتون دارم :

 

ای شهدا برای ما حمدی بخوانید که شما زنده اید و ما مرده.

 شلمچه یعنی میعاد با خدا ؛ قدم نهادن در کربلا ؛

اصلا شلمچه یعنی برات کربلا.

 

 




| [ کلمات کلیدی ] :
ن : احسان روشن نیا
ت : شنبه 87/1/24
یاد یاران

سه شنبه هفته قبل رفته بودیم عیادت یکی از جانبازان شیمیائی دوران هشت سال دفاع مقدس .

کربلائی رمضان که نیم ریه و یک گوش و یک چشم و همچنین روده های خودشو رو در دوران جنگ از دست داده فقط و فقط آرزوش اینه یه بار دیگه کربلای آقا امام حسین رو ببینه.

واقعا من یکی که لذت بردم در جوار همچنین مردی نشته بودم.

با اینکه اوضاع خوبی نداشت ولی مدام به شکر خدا مشغول بود. مدام خدا رو شکر می کرد و حسرت روز های از دست رفته رو می خورد.

کربلائی رمضان : کاش می شد مثل یه فیلمی دوباره برگرده عقب

ولی افسوس

افسوس

افسوس

متاسفانه ایشون اجازه ندادند که صثداشونو ضبط کنیم و فقط به چند تا عکس بسنده کردیم .

واقعا ما چقدر شکر خدا رو انجام می دیم.

کربلائی رمضان گله اش از مردم این دوران این بود که به مسائل مادی بیشتر از معنویات توجه می کنن. و اصلا انگار نه انگار که یه دوران جنگی هم بوده.

همه بچه ها با دیدن حالت فیزیکی بدنش ناراحت شده بودیم و از شاکر بودن و مخلص بودن اون تعجب کرده بودیم به همن خاطر کربلائی رمضان مدام با همه تلخی های جنگ از شیرینی ها و مسائل خنده دار برای بچه ها تعریف کرد تا از اون حالت حزن بیرون بیان و واقعا روحییه ایثار همین است و بس.

 

آنانکه خاک را به نظر کیمیا کنند                چه شود که گوشه چشمی نظر به ما کنند.  

 

                     


| [ کلمات کلیدی ] :
ن : احسان روشن نیا
ت : دوشنبه 86/9/26
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
 
 
 
هر کس می خواهد ما را بشناسد داستان کربلا را بخواند؛ ما تمام آنچه در تئوری و خلأ بود در خاکهای شلمچه و طلائیه دیدیم، آنچه دیگران فقط شنیده اند ما در شبهای دردآلود با صدای ناله ها و سوز دلهای شیدایی شنیده ایم و دیده ایم، ما عشقبازی مجنون به دور لیلی را درجزیره ی مجنون زیر باران گلوله های که میلیمتری زمین را هدف گرفته بودند با چشم غیر مسلح دیدیم، آنچه منصور بر سر دار دید ما شبهای عملیات دیدیم؛ آن شوخی های شبانه و زمزمه ی قرآن دعا که در شب عاشورای حسین گذشت ما در شبهای عملیاتی والفجرها و رمضان ها و کربلاها دیدیم .
 
 
0 align= 0 align= a href= div class=/div theme-designer2 /div/divtd width=div class=bb td width= center td width= /div space/divtd width= td width= td width= td width= td width=/div /td valign= valign= icon2 icon2 backpb:ItemText//BlogpagingBlock/blogtagsblockdiv style=theme-designer2 pb:ItemText/p dir=/blogtagsblockdiv style=theme-designer2 p dir= /blogtagsblockdiv style=theme-designer2 /divpb:AuthorNamediv style=div class= pb:BlogDescription/divwidth:389px; overflow:hidden;0/BlogArchive copyright table border=padding: 7pxwidth:389px; overflow:hidden; table border= width:389px; overflow:hidden; table border=width:389px; overflow:hidden; table border=padding: 7pxwidth:389px; overflow:hidden; ¢div class= div class= /divm-p/div /div778 /div !---------- text ----------------------------

دریافت کد آهنگ

0rtl105/bodyrtl105/body