خانقاه عارفان (شلمچه)
همین یه ماه پیش رفته بودیم. 17 اسفند 86. با بچه های هیئت. با اینکه من مسئول برنامه بودم و خیلی از بدبختی ها و دردسر ها رو سرم بود و همیشه تو خوردن و گشتن و گفتن آخری بودم ، ولی عجب حالی کردیم. خیلی این برنامه بهمون حال داد. اصلا از ماشین که پیاده شدیم حالمون عوض شد نمی دونستیم چی کار کنیم . بچه ها همین جوری یهو رفتن واسه تجدید وضو بعد که امدند پرچم هیئت رو باز کردیم من هم یه چند کلمه ای حرف زدم و برنامه امروز رو براشون گفتم و یا علی. را افتادیم بسمت مزار شهدای گمنام حسینیه شلمچه. تو را یهو صدام بلند شد، یاد امام زمان افتادم صدا زدم:
مثل تموم شهدا به کام من عسل بزار
ارواح خاک مادرت یکم به من محل بزار
اینو که خوندم خیلی از بچه ها زدن زیر گریه. دیکه سفره اون روز ما ایجوری پهن شد و شروع کردم به خوندن.
کجایید ای شهیدان خدایی ...
وارد حسینیه که شدیم بچه ها همه رفتن واسه زیارت. بعد از زیارت قرار بود بریم یه کوشه بشینیم عاشورا بخونیم و سینه بزنیم.
آخه روز رحلت حضرت رسول بود و شب شهادت حضرت امام حسن و امام رضا(ع) شلمچه هم که بودیم اصلا حال و هوایی دیکه داشت. مدام دلم هوای حضرت زهرا می کرد. اصلا اونجا بوی فاطمه می داد. رفتیم واسه زیارت عاشورا یکی از بچه ها که راوی جمع ما هم بود بلند شد چند خاطره تعریف کرد و آخرش هم گفت که مطمئن باشید شما دعوت شده شهدا هستید. بعد از زیارت عاشورای باحالی که خوندیم رفتیم برای نماز بعدش هم برای سوار شدن به ماشین برای برگشتن.
تو را برگشت یکی اؤ بچه ها شروع به خوندن مناجات امیر المومنین کرد و پشتبندش یکی از بچه های راوی از ارادت شهدا به امام و ولایت فقیه گفت و این نکته رو اشاره کرد که خیلی از شهدا به تبعیت از ر هبری حتی سر خودشون رو فدا کردند و ما چه کردیم...
بعد از شهدا ما چه کردیم...
بعدش هم من با نغمه ی :
شهدا شرمنده ایم آی شهدا شرمنده ایم
شروع کردم به خوندن دعای توسل. آخه بچه ها خواسته بودند تو این ایام دوباره بیایم و بریم مناطق دیگه روهم زیارت کنیم.
تعریف نباشه عجب دعا توسلی شد؛ از امام حسن می خونیم و از امام رضا و اون گنبد طلایی و عشق شهدا اصلا بچه ها دیگه داشتن از شدت گریه از حال می رفتن.
می دونی اصلا چیه ما جمعه ای بود که رفته بودیم منطقه و غروب جمعه هم داشتیم بر می گشتیم. غروب جمعه ها هم که خیلی دل گیره مخصوصا ما که داشتیم با شهدا هم وداع می کردیم. خیلی سخت می شد کسی آروم باشه.
دوباره شروع کردم اول گفتیم
شهادت شهادت همه آرزومه
زیارت زیارت رویای ناتمومه
بعدش هم همه با هم ناله زدیم :
مثل تموم شهدا به کام من عسل بزار
ارواح خاک مادرت یکم به من محل بزار
وقتی داشتم تموم می کردم دعا کردیم خدا دوباره قسمت کنه بیایم زیارت شهدا و همین جور هم شد. دو سه روز بعد دوباره نمی دونم چی جور فراهم شد رفتیم شلمچه. همین یه هفته پیش هم دوباره باهم رفتیم طلاییه.
رفقا از شهدا بخواهید یه مطمئن باشید دست خالی رد نمی شد. اصلا من که می کم بیاد برای ترک کناه هم از شهدا بخواهیم أی رفیق برای اینکه کناهانتو ترک کنی اؤ شهدىا بخواه کمکت کنندز امتحانش ضرری نداره.
من خواهشی که دارم اینه که بروید که زندگی نامه شهدا را بخوانید.
از بین همه کتاب های که خوندم
کتاب خاک های نرم کوشک (سعید عاکف) خیلی به دلم چسبید. اصلا آخر کتاب بود. آخر عشق به اهل البیت و حضرت زهرا (س). از امداد های غیبی که به شهدامون شده بود نوشته. خود مقام معظم رهبری توصیه کردن این کتاب رو حتما بخونید.
یه تا آمپول معنویت هم براتون دارم :
ای شهدا برای ما حمدی بخوانید که شما زنده اید و ما مرده.
شلمچه یعنی میعاد با خدا ؛ قدم نهادن در کربلا ؛
اصلا شلمچه یعنی برات کربلا.
| [ کلمات کلیدی ] :