آقای جوانفکر مشاور رسانه ای رئیس جمهور سایت شخصی خود اینگونه نوشت.
بی رخ دوست مرا عشرت ایام کجاست؟
تا دلارام نباشد، دل آرام کجاست ؟
هرچند بهار است و فصل نشاط و شکوفایی، اما او دیگر شاداب و باطراوت نیست. دارد پژمرده میشود. او تندتند پیر میشود، این آخریها نفسهایش هم به شمارش افتاده است. او به عشق مولا و مرادش راه میرفت، از پا نمیافتاد، میدوید و میدوید. روستا به روستا، شهر به شهر، استان به استان، پرواز در پرواز. هر اوجی را به اوجی دیگر پیوند زد، فرشتهها او را بر بال خود بردند و آوردند. داشت به دره میافتاد خدا دستش را گرفت. به هر راهی که میرفت، دعای امام و امت بدرقهاش میکرد. خوش به حالش شده بود. ملائک همه جا حاضر بودند تا کارهای نیکش را بویژه آنجا که دست امدادش به سوی محرومان و مظلومان دراز میشد، ثبت و ضبط کنند و آن را به حساب پساندازش بریزند و از این حیث جزو معدود ثروتمندان عالم است و شاید هم ثروتمندترین.
او خسته نشد و خستگی را از مردم و آسودگی را از دشمن گرفت. ناامید نشد، یاس را از دلها زدود و سرخوردگیها را پیدرپی بر دشمن فزود. از پای نیافتاد و دیگران را به راه انداخت. دل به لطف خدا بست و دلهای نگران را با امید به عنایات حضرت حق، آرام کرد.
او ریاست را به خودش الصاق نکرد. پس برایش آسان بود که بر دستان با برکت مردم بوسه بزند. او عاشق مردم و شیفته خدمت است. ولی نعمتانش را از صمیم جان دوست دارد. افتخارش این است که نوکری آنها را میکند. دل به دل راه دارد و مردم هم او را دوست دارند، به او اعتماد دارند، یاریاش کردند، به رویش لبخند زدند، با او همراه و همصدا شدند. او به مردم قوت قلب داد و از آنها نیرو گرفت. انرژی مردم بالنده و سازنده است. میرایی ندارد. با همین انرژی بود که او توانست چرخه سوخت هستهای را تکمیل و افتخارش را به نام مردم ثبت کند.
او «سردار سازندگی» نیست اما در سازندگی و آبادانی این مرز و بوم، مردم هیچ سردار دیگری جز او را به رسمیت نمیشناسند.
او «بزرگی» را از «کوچکی» آموخته و بر بالهای فروتنی به اوج پر کشیده است. او شاگرد همان مکتبی است که حاکمیت بر قلبها را نشانهگذاری کرده است.
او خانهساز است و هزاران هزار بیخانمان را خانهدار کرده است. او برای خودش هم نه خانه بلکه لانهسازی کرده است، نه فقط در اینجا بلکه در دور دستها هم برای خود لانه ساخته است. مردم در جای جای کره خاکی او را در قلب خود جای دادهاند.
خدا او را بر قلبهای مردم مسخر کرده است........................
مشنو ای دوست که غیر از تو مرا یاری هست
یا شب و روز به جز فکر توهم کاری هست
من چه در پای تو ریزم که پسند تو بود
جان و سر را نتوان گفت که مقداری هست
<** ادامه مطلب... **>
| [ کلمات کلیدی ] :