زبانم لال شده است و نمی دانم چه بگویم... حاجی بخشی رزمنده ای که تا آخر رزمنده ماند. بسیجی ساده اما پر امیدی که جان دیگر رزمندگان بود. او که شراب طهوری بود بر پیکرهای خسته از جنگ رزمندگان اسلام.
حاجی بخشی یک شخص نبود یک مرام بود. یک فرهنگ بود و او بود که تجلی صفات بسیجیان بود.
آنان که با حاجی در جبهههای سالهای دفاع مقدس همراهی و همزادی داشتهاند، شنیدن این خبر آتش به جانشان میزند.
"""""حاجی بخشی به امام شهدا پیوست"""""
هشت سال حضور صبورانه و فکورانه در جبههها و تقدیم در فرزند و داماد خود به خیل عظیم شهیدان، افتخاری بود که مدال آن بر سینه دردمند این پیر جبههها و منادی شعار: «ماشاءالله حزبالله» میدرخشد.
شکلات، گلابپاش، چفیه، سربلند و اسلحه با ماشین همیشه مجهز به بلندگو و پخش صدای حاج صادق آهنگران و نواهای عملیات، تنها یادگارانی بوده که در سه دهه گذشته هرگز از او جدا نشدند.
در صف اول تمام راهپیماییها و تظاهرات دفاع از انقلاب اسلامی، صفوف نمازجمعه حضور بود که معنی میبخشید.
و انیک ما همه حاجی بخشی هستیم ... و مثل همیشه در صف اول دفاع از ولایت و انقلاب ایستاده ایم. هنوز زمزمه بسیجی خسته نمیشود در این میان به گوش می رسد ... ما خسته نیستیم و نمی شویم. در صحنه های اول دفاع از ارزش ها و آرمان ها همچون حاجی بخشی ایستاده ایم و ندا می دهیم:
«ماشاءالله حزبالله»
لطفا با نظرات خود بنده رو راهنمایی بفرمایید
| [ کلمات کلیدی ] :