اگر توفیق آشنایی با مرحوم مش خلیل بیلکی را داشته باشی قطعا طعم نیکوی اخلاق خوش و مهربانش را چشیده ای. آرامش و انس و مهربانیش دل هر انسانی را متوجه خود می کرد.
آنگاه که با لبخند همیشگی اش غم را از دلت می ربود و با مهربانی اش آنگاه که سینه اش را به سینه ات می چسباند تیر محبتش را به قلبت می زد و تو را یک دم نه صد دم عاشق خود می کرد و از سویی آنگاهی که با نوای جانسوزش مروارید اشک اباعبدالله را برگونه هایت می خشکاند؛ همه و همه یادآور آن مرد بزرگ است.
خلیل جان ...
صدایت جام می بود و نگاهت عشق ...
بار دیگر برخیز و مستمان کن ... از حسین برایمان بخوان و درد های بی کسی زینب را تسکین بده ...
بار دیگر برخیز حسین زمانت تنهاست ...
برخیز و بخوان از مادرمان زهرا ... غم چادر خاکی از دلهایمان نمی رود ...
مش خلیل ...
همیشه به مهربانیت ، اخلاصت صفایت وفایت عشقت غبطه می خوردم..
آنگاه که با یک نگاه خود همه دردهای و ناراحتی هایی را برای گله مندی پیش تو آمده بودم را فراموش می کردم...
واقعا اینک دارم فکر می کنم می بینم که تو مال زمین و زمینی ها نبودی ... تو از ملکوت بودی و اهل آسمان .... و اینک نیز ساکن آسمان ...
البته قبل از این هم آنگاه که قسمتی از وصیت نامه ات را خوانده بودم فهمیدم چقدر با تو فاصله داشته ام ... اما اینک ...
خلیل جام تبسم های شیرین ولایت در لحظه عروج گوارایت باد...
بر سر سفره خان اربابمان اباعبدالله دعایمان کن...