سلام شیخ..
سلام گمنام بی نام و نشان شهرم
سلام شهره آسمانها
آمدم اینجا تا شاید دهمین و یا یازدهمین سلام مجازی ام را نثار روح مطهرت کنم.
شیخ دلهای ما ...
نفس های این شهر به شماره افتاده آشیخ رضا
اینجا همه چیز تغییر کرده
همه درگیر خویشتن خویش اند و کسی با جمعه شب های امام زمان مانوس نیست
اینجا دیگر انگار کمتر کسی نگران نیامدن ارباب است
صدای یابن الحسن یابن الحسن های جمعه شب ما خاموش شده است
انگار دیگر تقرب جایش را به خوشبختی های خودساخته یمان داده است.
و همچنان هیاتی هایی قد کشیده اند که لذت مناجات های جمعه شب های تو را نچشیده اند.
و من همچنان دلتنگ ...
و چند روزی است این دست و آن دست می کنم که چگونه این حس دلتنگی خود را سرکوب کنم و به روزمرگی ام بپردازم.. بعد از سالها دیگر با تویی که از آسمانها نظاره گرم هستی تعارف ندارم که...
احساس می کنم رهایم کرده ای و به خود واگذارم نموده ای...
شیخ عزیزما ...
نگاهت را از من برنگردان ... من میخواهم همان رفیق جمعه هایت باشم... همان اخموی تندخوی خنده دار...
شهرم بی تاب نگاهت هست و دلم تشنه یک جرعه از سبوی کیمیایی ات و نفسم به شماره افتاده است تا نفس مسیحایی تو را استشمام کند.
مهربان مربی ...
نگاهت را از من برنگردان...
| [ کلمات کلیدی ] :