رمضان هم چاره ام نکرد....
امروز صبح پدرم می گفت : ماه رمضان هم در سرازیر افتاد ... دارد تمام می شود ...
همین که ناله الغوث الغوث را به گوش جانمان می رسد به خود می آئیم که ای وای امسال هم گذشت و رمضان با رموزش دارد تمام می شود.
همه آن قول ها و وعده و وعید هایی که از سال قبل برای امسال بسته بودم چه می شود ؟ ... باز هم بماند برای سال دیگر .
برای مومن ماه رمضان ماه نفس کشیدن است... انگار پرنده ای را از قفس پرواز داده اند ... انگار همه عالم را به او داده اند ...
اما وای به حال مومنی که صدای الغوث الغوث ها و در سراشیبی ماه خدا ، خود را دریابد .
دریابد که چگونه گذشت این ماه بندگی و حسرت بخورد که چرا من بندگی نکردم.
اکثر ما انسانها اینگونه ایم .
فقط امید داریم .. امید داریم به اسم اعظمش.. امید داریم که بگوئیم یا عالی بحق علی و ...
امید داریم دستمان را کلون گداخته درب نیم سوخته زهرا بگیریم .
امید داریم دست به دامن حسن و شده و زیر چادر زینب پناه بگیریم.
خودمان را زیر سایه سر بر نی افراشته پناه کنیم و قرآن بر سر بگیریم و بگویئم بک یا الله ....
مولای من امیر المومنین ! واسط فیض خدا بر بندگان !
مولا غلام قنبرت هم نمی شویم ... مولا امشب تو مولایی کن و دستمان را بگیر ...
ای کاش در میان ناله های ابوحمزه ثمالی می شد می شد می شد که به خویشتن خویش رجوعی کنیم و نفسمان را به پای محکمه بکشانیم و محاسبه اش کنیم.
که به جز خلوت با خود راهی به سوی نور امید نیست و امشب
چقدر دلم برای خودم تنگ گشته است
| [ کلمات کلیدی ] :